نی نی علی کوچولونی نی علی کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

علی روشنی کلبه ما

فرشته ی زمینی

                                  

 

 

                       

 

 

 

 

 دنیای کودکانه ی تو صاف و بی الایش است.ای کاش همیشه بچه میماندیم تا خنده هامون هم بی الایش بود و از ته دل .همانگونه که تو با دل پاک و مهربونت کودکانه میخندی.

 

 

علی جون و تابستون (2)94

سلام یه دونه ی خوشگل خوبی خاله جون مهربونم.. اینقدر قشنگ قشنگ صحبت میکنی که...ادم بعضی مواقع شک میکنه تو فقط 2 سالته!!!!!! مادرجون قصه ی بدنیا اومدن تو برات تعریف کرد میگی:من بیمالستان بوووووودم..تو و مامانی دریه(گریه)کردییییین...منو از تو اشغالا دراوردین...من دریه میکرررررردم؟حرفها و کلمه ها رو جالب میکشی..و به ک میگی ت. کلا یه پسر خوشجل و تودلبرو هستی مثل بچگی هات اون موقع ها.. خاله جونم خیلی از شیرین زبونی هات یادم نمی مونه. خاله جون نرگس بهت میگه باید سال 97 بری مدرسه.میگی:من سال 97 مدسه نمیلم. گاهی اوقات هم میگی من میخوام تییییف بخلم بلم مدسه دس بخونم. عاااااشق باغ باباحاجی ...
25 شهريور 1394

علی جون و تابستون 94

خاله جون فدات بشه که اینقدر قشنگ قشنگ و نازدار صحبت میکنی...امروز فقط میخوام عکس بزارم ..شیرین زبونی هات باشه برای بعد...   علی جونم رفته مسافرت رشت و اونورا...امیدوارم بهش خوش بگذره یه عالمه..   شلپ شالوپ اب تنی تو دریا   اول میگفتی مامانی میخوام بعبعی سوار شم...بعد که فهمیدی اسمش اسبه کلی لج کردی تا دو بار سوار شدی...اصلا هم نترسیدی عزیزک خاله جون...هفته ی بعد که دوباره رفتیم دریا هم باز سواری کردی...   این وروجکا هم با ژستاشون...     ...
21 مرداد 1394

علی جونم و سفر به مشهد و ماه رمضون و...

سلام خاله جون زیبای خودم نازدونه ی ما چند روز مونده به ماه رمضون به همرا پدرجون و مادرجون و خاله جونا و ارمیا مشرف شدن به شهر زیارتی مشهد مقدس!!! البته دومین سفر علی جون بود... علی اقا تو سفر پسر خیلی خوبی بود...غذاشو میخورد..لجبازی نمیکرد...هرچیزی که تو بازار میدید بهونه نمیگرفت و نمی خواست...اما فقط تنبلی میکرد و راه نمی اومد و زود میگفت :خسته شدم...بعدهم یا مامانی بغلش میکرد یا میرفت رو دوش پدرجون! این خسته شدم علی جون معمولا خیلی جا ها استفاده میشه...میخوابه بیدار میشه میگه:خسته شدم یه کم بازی میکنه زودی میگه:خسته شدم! تنها مشکلی که هست اینه که تو وداداشی خیلی همو دوست هم دارینا ولی خیلی نسبت ب...
13 تير 1394

علی جون شعر میخونه

سلام بر دردونه ی خونه ی ما عزیزخاله جون شعرای قشنگ یاد گرفته و برامون میخونه که ما رو غرق لذت و شادی میکنه از بس که این پسر شیرین شعر میخونه.وقتی علی جون شعرها رو میخونه با حرکات دست همراهه که این پسر رو خوردنی تر میکنه.حتی وقتی داریم باهم میخونیم و بهت یاد میدیم هم دقت میکنه که چه حرکتی داریم انجام میدیم که پسری هم همون حرکتو انجام بده. دوکتور چه مهلبونه درد منو میدونه با شوخی و با خنده میگه ملیض توچولو      توچولوی موچولو برو بشن تو خونه         دوای تو همینه تاکه بشی سلامت        خوشحال و ...
24 فروردين 1394

اغاز سال ۹۴ و علی جون

سلام بر گل پ سر خونه ی ما راستش از اغاز سال جدید تا کنون که ۵ روز میگذره خاله جونم رودرست و حسابی ندیدم.یا علی جون مشغول دید و بازدید و عیدی گرفتن بوده و یا اینکه مهمون داشتن.دیروز هم که به همراه یکی از دوستانشون راهی شدن تهران مسافرت!احتمالا که این وقت سال تهران خلوته علی جون رفته تهران گردی. خاله جونم ها پو خیلی دوست داره طوری که بخاطر  اقا سگه لج میکنه که بریم باغ هاپو ببینیم.برای همین یه دونه سگ  پاکوتاه بابایی براش گرفته! میدونید علی چیکار کرد؟ارمیا از اولین روز عید سرمای شدیدی خورده و اصلا حال نداشته.وقتی ما رفتیم خونه ی علی جون عیددیدنی .علی کوچولو. و دادا که علی بهش گاهی وقتا میگه:آمیا داشتن باهم...
5 فروردين 1394