نی نی علی کوچولونی نی علی کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

علی روشنی کلبه ما

اسمت چیه؟ عللی!

قربووووووووووونت برم خاله جون از بس ناز و تو دل برویی خاله جونم وقتی میپرسیم اسمت چیه ؟میگی علللی. نازدار عاشق رقص و اوازی تا اهنگ میشنوی شروع میکنی به رقصیدن. کلا پسر بامحبتی هستی بوسیدن رو هم بهتر از ارمیا بلدی.وقتی محبتتون گل میکنه و همدیگه رو میبوسین هم جالبه. شیطون و کنجکاو در حد لالیگا. کمی تا قسمتی ابری لجباز البته بیشتر به مامانی میچسبی و بیشتر به مامانی وابسته ایی.خوابوندنت کار سختیه چون وقتی گیج خواب میشی براحتی نمیشه خوابوندت.یه عادتی که از بچگی موقع خوابیدن داشتی و داری اینه که انگاری داری مک میزنی و شیر میخوری.البته حتما هم باید قسمتی از دست یا صورت مامانی رو هم لمس کنی موقع مک زدن و خواب رفت...
11 ارديبهشت 1393

کارای جالب انگیز علی

سلام کلمه هایی که علی جون ناناز خاله جون میتونه تو یکسال و 2ماهگی بگه اینا هستن: ماما بابا دادا(داداشی) ابه با حرکات و دراوردن صداهای مختلف خوب میتونی مارو متوجه چیزا و کارایی که منظورته بکنی.با همون اوا ها برای خودت اواز میخونی به به دد بااااااااااااا.آآآآآآآآآآآ چون از بچگی ارمیا خیلی اذیتت میکرده الان یاد گرفتی که چطور از خودت دفاع کنی وتا اذیتت میکنه و میبینی کم میاری فورا یه گاز محکم میگی ازش یا به صورتش چنگ میندازی.البته من به عنوان مادر ارمیا این کارو تایید نمیکنم ولی مامانی و بابایی معتقدن بچه باید یاد بگیری به هر نحوی از خودش دفاع کنه. درکل بچه شادی هستی و به قول مامانی شادابی میکنی.تا اهنگ شا...
22 فروردين 1393

از دست این مامانی تنبل

سلام موطلایی خاله جون قربونت برم گل پسری که کلی کارای جدید یاد گرفتی ناز پسری در مهرماه با مامانی و عزیزجون و اقاجون و عمه جون رفتن مشهد زیارت امام رضا .گل پسری در کل پسر خوبی بوده.فقط چند روز اول دو هوا شده بوده و سرماخورده که خداروشکر زیاد جدی نبوده.این یه هفته ای که نبوده مادرجون دلش یه ذره شده بوده.هر روز دلتنگی میکرد.من و ارمیاهم از مادرجون کم نداشتیم.یه هفته دوری خیلی بود.جات خالی اش پشت پا هم براتون مادرجون درست کرد که خیلی خوش مزه شده بود. علی جون خیلی خوشگل میتونه دست بزنه. علی جون میتونه بای بای کنه. دوهفته پیش عزیزجون اینا اش دندونی شما و پسر عمو رو پختن .دستشون درد نکنه خوش مزه شده بود.ولی من چون عروسی بودم خوب نخوردم د...
20 آبان 1392

علی بلا

سلام خاله جونم.الهی فدات شم عززززیزم خیلی خیلی خوردنی شدی.اگه دو روز پشت سرهم نبینمت دلم برات اندازه سوراخ جوراب مورچه تنگ میشه. عاااشق ارمیایی.وقتی بازی میکنه با شوق و ذوق با نگات دنبالش میکنی.از وقتی هم که 4 دست و پا میری دنبالش راه میوفتی.دوست داری بغلش کنی و بخوریش.چند روز پیش ارمیا بغلت نشسته بود اینقدر ذوق میکردی که نگو. خداروشکر خدارو شکر غذاتو خوب میخوری و شیر مامانی به تنهایی سیرت نمکنه .روزی چند وعده سوپ و فرنی رو نوش جان میکنی. اواخر مرداد سفریداتیم به بانه که پسر خوبی بودی .از هوای گرم و خشک اون طرفا لپات سوخته بود که خیلی خوشمزه شده بودی. خاله جونم خیلی تکی!     ...
10 شهريور 1392

مروارید امد...

    سلاااااااااااااااااااااام بر خواهرزاده ی عزیز تر از جانم وااااااااااااااای که چقدر خوشمزه ای تو. مبار ککککککککککککککککککک باشه هزاران بار دندون در اوردنت گلم.یه چند روز پیش مامانی بهم زنگ زد و خبر خوش نیش زدن مرواریدت رو بهم داد.مبارککککککککهههههههههه.       هنر نمایی های مامان جون    پس غذاش کو مامانی؟!!    چه اقا گاو مهلبونی..  اینجا دیگه کجاست؟!!!!   مامانی چقدر عکس میگیری؟بده به من اون دوربینو.بده.  مامانیییییییییییییییی چرا اینکارا رو با من میکنی؟!مگه من دخترم؟؟؟؟   ...
17 مرداد 1392

5 و 6 ماهگی علی قشنگه

سلااااااااااااااااام ناناز خاله جون ای من قربون دلبری و خوش خنده بودنت برم عززززززززییییییییییییززززززززززززم. وااااااااای اینقده خوردنی و خوشمزه شدی که نگو.شیرین  مثل عسل! عزیزم مامانی از پایان ٥ ماهگی یعنی ٢٥ خردادماه غذای کمکی ت رو با فرنی رقیق شروع کرده.اخه پسر تپلی ما کمی شکمو تشریف دارن و برا غذا گریه میکنه.دوست داری همه ی اون غذاهای رنگانگ و خوشمزه رو بخوری.اگه بهت ندیم میزنی زیر گریه اخه  شکمو خان زوده برات نانازم. دوهفته ی پیش رفتیم اتلیه و پسر ناز ما خیلی و اقا مودب همکاری کرد و عکسای خوشگلی انداخت ماشالله خیلی پسر خوبی بدی و همش میخندیدی. از همون دو هفته پیش تا حالا مثل یه مرد واقعی میتونی بشینی...
23 تير 1392

کارای جدید بهار 92 علی جون

       سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خاله جونم اخ اخ ببخشید خیییییییییییییلییی وقت اینجا رو اپ نکردم از دلبری ه و کارای جدیدت نگفتم.اخه عزیزم گرفتارم  گرفتار. مادرجون حدود یه ماهه که مریض شده و من و مامانی شیفتی میریم خونه شون و به کاراش رسیدگی میکنیم.مامانی هم که مشغول درس و دانشگاهه و سخت در حال تلاش است.این روزا هم امتحانات ترمشه.ایشالله که موفق باشه خواهر گلم. اما.... ناناز خاله جون که کلی کارای جدید میکنه و در کل مثل خاله جونش خوش استعداده و زرنگه با اینکه تپل و مپل و مثل هلوئه ولی زبر و زرنگ و باهوشه .میگی نه ؟!پس با من همراه شو.... -عزیز خاله میتونه غلت بزنه و مثل کدو قل قل زن ولی خ...
5 خرداد 1392

خاطرات سیزده بدر از زبون مامانی

سلام پسر عزیزم علی جونم اولین سیزده بدر ی بود که باهم به گردش و جنگل رفتیم.صبح خیلی سرد بود و اقا پسری فقط خواب بود. عزیزم ما سیزده بدر رو با مادرجون اینا و خاله جون فاطمه و خاله لیلا شون گذروندیم .که خییلی بهمون خوش گذشت و ساعات خوبی در کنار هم داشتیم. همون اول کار که رسیدیم مادر جون مشغول درست کردن گهواره برای پسری شد.علی جونم هم تو جای گرم و نرمش راحت خوابیده بود. عمو مهدی هم واسه داداش ارمیا تاب درست کرده بود و ارمیا جون چون خیلی تاب دوست داشت اصلا از تاب پایین نمی اومد واین هم برا خاله جون خیلی بهتر بود و داداشی کمتر خاله جونو اذیت کرد. پسر عزیزم امسال با وجود شما به من و بابایی بیشتر خوش گذشت.عکس های زیادی ازت تو اون طبیعت زی...
24 فروردين 1392