علی جونم و سفر به مشهد و ماه رمضون و...
سلام خاله جون زیبای خودم
نازدونه ی ما چند روز مونده به ماه رمضون به همرا پدرجون و مادرجون و خاله جونا و ارمیا مشرف شدن به شهر زیارتی مشهد مقدس!!!
البته دومین سفر علی جون بود...
علی اقا تو سفر پسر خیلی خوبی بود...غذاشو میخورد..لجبازی نمیکرد...هرچیزی که تو بازار میدید بهونه نمیگرفت و نمی خواست...اما فقط تنبلی میکرد و راه نمی اومد و زود میگفت :خسته شدم...بعدهم یا مامانی بغلش میکرد یا میرفت رو دوش پدرجون!
این خسته شدم علی جون معمولا خیلی جا ها استفاده میشه...میخوابه بیدار میشه میگه:خسته شدم
یه کم بازی میکنه زودی میگه:خسته شدم!
تنها مشکلی که هست اینه که تو وداداشی خیلی همو دوست هم دارینا ولی خیلی نسبت بهم حسادت میکنین و دعوا میوفتین...موی همدیگه رو میکشین...صورت همو چنگ میندازین تو گاز هم میگیری...هرکاری میکنیم تاثیری نداره...سر کوچکترین چیز باهم دعوا میوفتین...حتما همه چیزتون باید یه جور باشه...حتما باید هرچی شما داری ارمیا داشته باشه یا برعکس!!!!خلاصه داستانی داریم ما باشما دوتا وروجک!!!!
میگی:من کیف بخررررررررم.برم مدرســـــــــــــــــــــــــــــه.درس بخونم...الهی فدات بشم پسرک باهوش
خیـــــــــــلی دوست داری دوچرخه مثل ارمیا داشته باشی.هی میگی من دوچخه خیلی دوست دارم...منتها مامانی میگه زوده الان برات نمیخره...
حالا چندتا عکس ازت بزارم جوجو طلا:
علی جون در حال شفت شفتی!!!!(این اسمیه که ما رو عادتت گذاشتیم)هههههههههه
یه سند از تنبلی ت