سی و ششمین روز زندگی علی جونم
سلام خاله جونم قربوووووووووونت برم که هر روز خوردنی تر و نانازتر میشی عروسک خوشگل من! عزیزکم دیروز مامانی برا ثبت نام دانشگاه رفته بود و شما پیش مادرجون بودی.شش!ساعت کار مامانی طول کشیده بود.مامانی قبل رفتنش شیر دوشیده بود که مادرجون همون یه ساعت اول بیشترشو داد خوردی. فکر نمیکرد مامانی اینقدر دیر بیاد خونه. تا ساعت 12 دوباره گرسنه ت شد.خلاصه تا مامانی بیاد دوبار بهت قند داغ دادیم.ولی همچنان گرسنه بودی.اخرا از گرسنگی شصتو می مکیدی.الهی فدات شم خیلی برات ناراحت شدیم.با همه ی اینا خیلی مهربون و صبور تحمل کردی تا مامانی بلاخره اومد.اگه ارمیا بود اسمون و زمین رو بهم میدوخت! خاله جون مهربونم خیلی دوستت داریم!بووووووووووووووووووووووووووو...