نی نی علی کوچولونی نی علی کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

علی روشنی کلبه ما

سی و ششمین روز زندگی علی جونم

سلام خاله جونم قربوووووووووونت برم که هر روز خوردنی تر و نانازتر میشی عروسک خوشگل من! عزیزکم دیروز مامانی برا ثبت نام دانشگاه رفته بود و شما پیش مادرجون بودی.شش!ساعت کار مامانی طول کشیده بود.مامانی قبل رفتنش شیر دوشیده بود که مادرجون همون یه ساعت اول بیشترشو داد خوردی. فکر نمیکرد مامانی اینقدر دیر بیاد خونه. تا ساعت 12 دوباره گرسنه ت شد.خلاصه تا مامانی بیاد دوبار بهت قند داغ دادیم.ولی همچنان گرسنه بودی.اخرا از گرسنگی شصتو می مکیدی.الهی فدات شم خیلی برات ناراحت شدیم.با همه ی اینا خیلی مهربون و صبور تحمل کردی تا مامانی بلاخره اومد.اگه ارمیا بود اسمون و زمین رو بهم میدوخت! خاله جون مهربونم خیلی دوستت داریم!بووووووووووووووووووووووووووو...
1 اسفند 1391

زمینی شدن فرشته 2

سلام عزیزم روز دوم در بیمارستان که به احتمال زیاد مرخص میشدین و می اومدیم خونه.اون روز قرار شد من پیش مامانی بمونم.ساعت 8 رفتم بیمارستان تا برم بالا پیش مامانی شد9/5.اخه نگهبان خیلی سختگیر بود و نمیزاشت بریم بالا.تا اینکه مامانی تماس گرفت و اجازه دادن من برم. پزشک موزادان قرار بود برای ویزیت بیاد تازه مامانی بهت شیر داده بود و خوابیده بودی.گفتن که پوشک نی نی ها رو باز کنید و اماده باشید.من تا پوشک رو باز کردم دیدم وااااااااااای اقا خرابکاری کرده.اقای دکتر عموزاد هم دیگه اومده بود پیشمون و نوبت ما شده بود.اجازه گرفتم تا تمیزت کنم.جالب اینجاست که ارمیا هم همین کار رو وقتی نی نی بود کرده بود.اقای دکتر هم چند تا سوال اولیه از مامانی پرسید کا...
25 بهمن 1391

فرود یه فرشته دوشنبه 25/10/91ساعت 10/30

سلام خاله جونی! یکشنبه مامانی با مادرجون رفتن پیش دکتر تا بلاخره ببینن خانم دکتر چه تصمیمی میگیره.اونجا مادرجون با خانم دکتر حمزه رباطی صحبت کردن و گفتن که مامانی چقدر میترسه و استرس داره.خانم دکتر هم گفتن که فردا بره بستری بشه درست میکنیم! مامانی هم که دقیقا نمیدونست سزارین میشه یا نه؟از استرس و نگرانی تا صبح خوابش نمیبرد.صبح ساعت ٨ با بابایی و مادرجون رفتن بیمارستان تا مامانی بستری بشه و بلاخره این نی نی خوشگلمون بدنیا بیاد. من و عمو ومهدی و ارمیا بودیم بهشهر یه سری کار داشتیم که باید انجام میدادیم.ساعت ٩/٥ بود که مادرجون بامن تماس گرفت که فاطمه برو خونه لباسای نی نی رو بگیر که زهره داره میره اتاق عمل.تا ما بریم رستمکلا و لباسای...
22 بهمن 1391