نی نی علی کوچولونی نی علی کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

علی روشنی کلبه ما

علی جون شعر میخونه

سلام بر دردونه ی خونه ی ما عزیزخاله جون شعرای قشنگ یاد گرفته و برامون میخونه که ما رو غرق لذت و شادی میکنه از بس که این پسر شیرین شعر میخونه.وقتی علی جون شعرها رو میخونه با حرکات دست همراهه که این پسر رو خوردنی تر میکنه.حتی وقتی داریم باهم میخونیم و بهت یاد میدیم هم دقت میکنه که چه حرکتی داریم انجام میدیم که پسری هم همون حرکتو انجام بده. دوکتور چه مهلبونه درد منو میدونه با شوخی و با خنده میگه ملیض توچولو      توچولوی موچولو برو بشن تو خونه         دوای تو همینه تاکه بشی سلامت        خوشحال و ...
24 فروردين 1394

اغاز سال ۹۴ و علی جون

سلام بر گل پ سر خونه ی ما راستش از اغاز سال جدید تا کنون که ۵ روز میگذره خاله جونم رودرست و حسابی ندیدم.یا علی جون مشغول دید و بازدید و عیدی گرفتن بوده و یا اینکه مهمون داشتن.دیروز هم که به همراه یکی از دوستانشون راهی شدن تهران مسافرت!احتمالا که این وقت سال تهران خلوته علی جون رفته تهران گردی. خاله جونم ها پو خیلی دوست داره طوری که بخاطر  اقا سگه لج میکنه که بریم باغ هاپو ببینیم.برای همین یه دونه سگ  پاکوتاه بابایی براش گرفته! میدونید علی چیکار کرد؟ارمیا از اولین روز عید سرمای شدیدی خورده و اصلا حال نداشته.وقتی ما رفتیم خونه ی علی جون عیددیدنی .علی کوچولو. و دادا که علی بهش گاهی وقتا میگه:آمیا داشتن باهم...
5 فروردين 1394

علی طلا در دوسالگی

سلام خاله جون چند بار برای تولدت پست گذاشتم ولی موقع عکس گذاشتن هنگ میکرد سیستم و باید بی خیال میشدم.الان هم نمیدونم بلاخره میتونم این پست رو ارسال کنم یا نه! خوشگل خاله جون امسال دوتا تولد جدا داشته یکی خونه مادرجون و یکی خونه مامان حاجی عاشق تولد و شمع فوت کردنه تلود تلود تلوده با گوشی خیلی بازی میکنی و ترک این عادتت برامون سخت شده. تو اتاق خودت میخوابی شبا تنهایی افررررررررررین! همیشه تو ماشین هم تنهایی پشت میشینی افرررررررررررین! ماشین بازی با دادا شمارو ساعتها سرگرم میکنه. کنجکاو شدی و در مورد همه چی سوال میپرسی:این شیه؟ باغ هاپو رو دوست داری و اگه برید باغ باباحاج...
16 بهمن 1393

بامبالو

سلااااااااااااااااااااااام شازده پسر علی بلا میگه بامبالو یعنی گامبالو نیست که خودش تپلیه  فکر میکنه همه مثل خودشن. اینقده  عاشورا و دسته روی رو گل پسر تاثیر داشته و بچه حسینی شده که نگو.تا مدتها هروقت میخوان برن بیرون میگفت :بریم حشین. تو خونه هم هر وقت خونه مادرجون باشه با دادا حسین حسین میکنن. به زنجیرش هم میگه حشین.حشینم کو؟ حشینم رو بده میخوام حسین حسین کنم.اولا بلد نبود زنجیر زدن اما بعد چند روز تمرین کنار داداشی خوب یاد گرفته و تنهایی عزاداری میکنه. خونه ی مادرجون که هنوز هر روز مراسمه .چند روز اول فقط زنجیززنی بود ولی بعداز چند روز با وسیله هایی مثل در دیگ کاسه ی بزرگ دیگ و بطری نوشابه ط...
30 آبان 1393

بابا حاجی و مامان حاجی

سلاااااااااااااااااااااام شازده طلا خاله جونم چشمت روشن باباحاجی و مامان حاجی ت از سفر حج برگشتن و کلی خوش بحالته.کلی سوغات و هدیه میگیری و این روزا خوش بحالته.ایشالله که همیشه همه چیزای خوب برای تو وخانواده تون باشه عزززززززززییییییییییییزم. این پسر بلا اینقدر شیرین زبونی هاش خوشمزه ست که ادم دلش میخواد بخورتش.هووووووووووووووم. علی جون بلا هرکی رو میبینه اول سلام میکنه و میگه:دلاااااااااااااام وقتی با پدربزرگش با تلفن صحبت میکرده میگفت بابا حاجی دلام. یه دست لباس خوشگل خریده وقتی خاله جونش رو دید میگه:تی تی!میگم: خاله جون تی تی خریدی؟میگه:اله(اره) عکسای خوشگل خوشگل دست مامانیه .فعلا این عکسای کم ک...
25 مهر 1393