اولین پست مامانی
سلام پسرم ثمره ی عشق زندگی من و بابایی.
پسر گلم تا یه ماه پیش که تو ٥ ماهگی بودی زیاد تکون نمیخوردیمن فقط گاهی اوقات چندتا نبض رو احساس میکردم.اونا هم که بعضی اوقات دیگه نمیزد خیالاتی میشدم و نگران.مامانی خیلی ناراحت بود که نکنه برای شاهزاده ی کوچیک مون اتفاقی افتاده باشه که تکون نمیخوری.نگو که هنوز وقتش نبود. پسرم هنوز خیلی کوچک بودی و دست و پای نازت قدرت ضربه زدن به شکم مامانی رو نداشت.ولی الان که تو ماه ششمی روز و شب کاملا حرکت و تکونات رو حس میکنم.دیگه من و بابایی رو از نگرانی دراوردی.
افرین شاهزاده ی من تو هرچه بیشتر تو خونه ی کوچیکت تو دل مامانی بیشتر تکون بخوری من و بابایی خوشحال تر میشیم .نگران من هم اصل نباش من اذیت نمیشم.
پسر نازنینم من و بابایی خیلی دوستت داریم و بی صبرانه منتظریم تا بخشی از وجودمون رو تو بغلمون حس کنیم.